در هر دو حوزه نسبت اقوام و مذاهب و زبانها در ایران و نسبت ایرانیان با مهاجران و یا هموطنانی با تبار غیرایرانی؛ ما شاهد نوعی «دو صدایی» گفتاری و رفتاری رایج بین ایرانیان هستیم. صدایی انسانی، مساوات گرا و ضد تبعیض و صدایی حاوی تبعیض و تحقیر و تنفر. صدایی که دیگری را حتی در سراپرده خویش به عنوان همسر میپذیرد و صدایی که حتی ترجیح میدهد دیگری در منطقه اش ممنوع الورود باشد! شاید این هم جلوه دیگری از ذهن و روح ثنوی ایرانی باشد!
نتیجه کند و کاو در رسانههای اطلاعات سپاه تاثیرگذاری شگفت انگیز داده های امنیتی روس ها را نشان می دهد. بعضی از این تشابهات ممکن است اتفاقی و ناشی از ساختار استبدادی دو حکومت باشد. اما در اکثر موارد ناشی از ارتباط بسیار نزدیک امنیتی بین سپاه و نهادهای امنیتی روسی است/ حاکمان ایران چنان مسیر نادرست و ضد ملیای را در سیاست خارجی پیموده اند که کمترین دوست و متحدی در منطقه و جهان دارند/ نزدیکی و حتی وابستگی به روسیه و چین حکایتگر فاصله تاسف باری است که حاکمان بعد از انقلاب با آرمانها و وعده های اولیه انقلاب پیدا کرده اند. انقلابی که به دنبال موازنه منفی دکتر مصدق بود و شعار نه شرقی و نه غربی حاکمان نیز گوش فلک را کر کرده بود.
تعبیر «خارجی» طیف وسیعی از جامعه مدنی و نهادهای مستقل، احزاب و جریانات سیاسی، رسانه ها، پارلمان ها، دولت ها، موسسات وابسته به دولت ها، نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و ... را در برمی گیرد/ یک شاخص کلیدی «ماهیت رابطه» است. این رابطه گاه بر اساس «حمایت»است و گاه بر اساس «دخالت»/ همکاری با سرکوبگران و فاسدان و جنایتکاران داخلی نیز به همان اندازه همراهی و همکاری با ستمگران و سلطه گران خارجی منفور و مطرود است/ باید از همه رسانه های پرمخاطب جهت ارتباط با مردم بهره گرفت؛ تنها با این قید و شرط که سخنان مان را بدون هیچ کم و کاست منعکس کنند...
در تاریخ غرب، یهودهراسی و یهودستیزی داشتهایم، کمونیسمهراسی و کمونیستستیزی داشتهایم و امروز هم اسلامهراسی داریم/اگر در خلأ و بدون نگاه تاریخی به مسئله نگاه کنیم ممکن است یک طرفه قاضی برویم و مقصر اصلی یا حتی انحصاری را خود مسلمانها بدانیم/ در یک برخورد تاریخی قضاوتها منصفانه و فروتنانه میشود. اما اگر تاریخ را از آخر به اول بخوانیم به همین نفرتی میرسیم که امروز علیه اسلام و مسلمانها وجود دارد/ وقتی جوامع از وضع سنتی خارج میشوند به تدریج تمرین میکنند که دیگری را بپذیرند و نقد خود را بشنوند. نقد دین در قرون وسطی ساده نبود. افراد به تدریج رشد کردند و تربیت شدند. جوامع غربی به تدریج درجهی تحملشان را بالا بردند.
نقدی بر بعضی رویکردهای اصلاح طلبی و سرنگونی طلبی/ در هفته های اخیر بعد از طرح مبحث «خیابان» در زیتون و «تعامل یا قطبی سازی؟»در «روبرو»، با برداشتها و نقدهای شگفت انگیزی مواجه شدم: یکی از سوی بعضی اصلاح طلبان و دیگری از سوی برخی سرنگونی طلبان.با مبحث «پارادایم» توماس کوهن بهتر می توان این ارتباط ناموفق را فهم کرد. ما انسانها معمولا در چارچوب انگاره ها (و پارادایمی) که بدانها باورمندیم به جهان پیرامون و از جمله پدیده های اجتماعی می نگریم و در برخورد اولیه با هر آنچه که با پارادایم متفاوتی مطرح می شود دچار سوء فهم شده و در برابر آن مقاومت می کنیم.
با بررسی گذارهای اتفاق افتاده شاید بتوان به پنج نوع گذار اشاره کرد:یک-گذار از طریق فروپاشی درونی (مانند شوروی)؛ دو- گذار از طریق معامله در بالا: در این گذار نیروهای میانه رو درون قدرت نقش آفرین اصلی هستند. هانتینگتون معتقد است بیشترین گذارها در موج سوم دموکراسی (16 مورد از 35 مورد) از این طریق صورت گرفته است(نمونه های شیلی و اسپانیا و مجارستان و ...)؛ سه-گذار از طریق مذاکره و توافق حکومت و مخالفان: بنا به تحلیل هانتینگتون 11 مورد از (35 گذار) در این رده قرار می گیرد (مانند لهستان)ِ؛چهار-گذار از طریق جایگزینی و سرنگونی(مانند ایران، پرتغال، یونانِ، رومانی و ...)وپنج-گذار از طریق دخالت خارجی(نمونه های عراق ، افغانستان، لیبی و ...)/مجموعه این گونه ها نشان می دهد که مسئله اصلی در گذار و تعیین شکل آن، نحوه «تناسب قوا» بین حکومت و مخالفان و مردم و چگونگی تغییر این «توازن» در آغاز فرایند گذار است. دیگر عوامل موثر نیز مسائلی همچون بحران های اقتصادی شدید، جنگ، شرایط جهانی و منطقه ای و ... است.
اصلاح طلبان می خواهند هرچه زودتر، به هر طریق اقتصادی و سیاسی این اعتصابات با رفع و رجوع مطالبات کارگران به اتمام برسد. براندازان برعکس به تشجیع کارگران و دیگر صنوف برای ریختن در خیابان و رادیکال تر کردن شعارها معتقدند. با این تصور که از این طریق حکومت سرنگون می شود.تحول خواهان در وهله اول می خواهند کارگران به مطالبات اقتصادی و امنیت روانی برای یک زندگی انسانی حداقلی برسند. هر بخش ازاصناف اعتصابی که به خواسته های شان برسند باعث خوشحالی تحول خواهان است که از نقطه عزیمت زندگی مردم نه بود یا نبود حکومت به صحنه سیاست ایران می نگرند. اما آنان نیک می دانند مشکل اعتصابات اقتصادی با مسکن های کوتاه مدت قابل حل نیست.
اگر منطقه ما مستعد قدرتهای متمرکز است باید تلاش کرد شکلی از حکومت را برگزید که شر کمتری داشته و ظرفیتش برای بازتولید استبداد کمتر باشد. بر این اساس نظام جمهوری ترجیحی محسوس بر سلطنت دارد/ طفره رفتن آقای رضا پهلوی ازتعیین تکلیف با سلطنت و جمهوریت و احاله دادن آن به رای مردم را نمی توان جز یک عمل پوپولیستی و عوامفریبانه دانست/احیای سلطنت در ایران به جز با کمک و فشار(نظامی) خارجی آن هم در شرایط خلا قدرت امکان پذیر نیست. سلطنت طلبان اما؛ همواره باید به دو سئوال بنیادی پاسخ دهند:یک- «چرا» انقلاب شد؟دو- «چرا» به جای یک جمهوری کامل باید گزینه پرخطر بازگشت سلطنت را پذیرفت؟/سخن پایانی اما این که مشکل ایران ما اکنون «ولایت» است و راه حلش هم «جمهوریت».
از منظر تحول خواهان شروع بحث سیاست از اینکه حکومت بماند و اصلاح شود یا اصلاح ناپذیر است و باید برود، نیست. آنان از منظر زندگی مردم به سیاست می نگرند/ هدف تحول خواهان گذار تدریجی از استبداد دینی به حکومتی دموکراتیک و جدایی دین و دولت و رفع تبعیض همه جانبه با استفاده ازهمه ابزارهای موثر است. سیاست ورزی موکول به یک ابزار(انتخابات و یا انقلاب مردمی) نیست. گذار به دموکراسی یک شکل تک سناریویی آنگونه که اصلاح طلبان و سرنگونی طلبان تصور می کنند، ندارد و روند گذار می تواند متنوع و گاه منحصر به فرد باشد/ تحول خواهان نگاه مثبت (البته مشروط) به همه ابزارهای تغییرهمچون صندوق رای- مطالبه محوری صنفی- اعتصاب اقتصادی و مدنی- اعتراض خیابانی دارند.
ریشه مشکل به سوء مدیریت بر میگردد. سوء مدیریت به عدم شایسته سالاری و این نیز به ساخت بنیادی قدرت مبتنی بر تبعیض و اساس این تبعیض نیز به حاکمیت یک اقلیت نالایق بر اکثریتی است که محروم از اعمال نظر و تمایل خویش است. این اقلیت متکی بر «ولایت فقیه» است. تمرکز قدرت بدون مسئولیت و دربسته به روی رای ملت. بیت قدرتی که حتی به رای اکثریت در انتخابات استصوابی نیز تن نمی دهد و دولت های غیرهمسو را ناکارآمد می کند. سیاستهای داخلی و خارجی این هسته سخت و بیت قدرت و ولایت علت العلل همه مصائب ماست/ اختلاف اما از آنجا آغاز می شود که افراد و جریانات به فکر چاره جویی دردهای مملکت وعلت العلل آن می افتند...