نگاه بینالملل و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران از ابتدای پس از انقلاب دارای یک «مسئله» مغناطیسی بنیادی و اثرگذار بود (موضوع فلسطین / اسرائیل) که به تدریج دو موضوع اثرگذار دیگر، شاید به عنوان دو «آفت»، در آن شروع به رشد کرد.
آفت اول
نکته اول رفتن در «نقش»(به معنای دقیق جامعه شناختی اش) و قالب «مسئول نابودی ظلم و استکبار» در جهان بود. این مسئله در ابتدا در عرصهها و زمینههای محدودتر سیاسی در منطقه پیرامونی (به خصوص در مورد عراق که آیتالله خمینی به رهبرش کینهای خاص پیدا کرده بود و مرحوم باقر صدر و خاندانش نیز در آنجا در اندازههای یک رهبر مذهبی دیده میشد و سناریویی چون انقلاب ایران برایش تصور و تداعی میگردید) آغاز شد و پس از ماجرای سفارت آمریکا و انقلاب دوم خواندناش توسط رهبر بنیانگذار و با پشتیبانی و تشدید فکری – هیجانی این واقعه توسط جریانات چپ (غیرمذهبی و مذهبی) خارج از قدرت، مقیاسی وسیعتر یافت.
این نقشیابی جهانی و روحیه تهاجمی در برخی شعارهای جنگ «راه قدس از کربلا میگذرد» و «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در عالم» نیز بازتاب خاص خود را داشت.
در دوران رهبری آقای خامنهای موضوع «دشمن» کاربرد دوگانه بیشتری، هم در خارج و هم به صورت موکد در مناسبات داخلی یافت.
در هم پیوندی آن مسئله مغناطیسی اولیه (مسئله اسرائیل) با این آفت یادشده، به تدریج و به خصوص پس از پایان جنگ، سیاست خارجی ایران به شدت به سمت دفاع از آنچه محور مقاومت نامیده می شد و مقابله منطقهای با دشمن و ایادیاش به محوریت اسرائیل (که خود مستقلا نیز اصالت دشمنانهای داشت) کشیده شد.
با ورود تدریجی اما شتابان و رو به رشد نظامیان ایرانی (به محوریت سپاه قدس) به این صحنه، ماجرای یادشده به تدریج پررنگتر و روزبروز شدیدتر از قبل شد.
گویی حاکمیت ایران در نقش و قالبی فرو رفته بود که مسئولیت نابودی ظلم و «دشمن» در جهان و منطقه را بر عهده داشت؛ گاه در نقش نوک پیکان این «مبارزه» با ظلم و دشمن و گاه در نقش رهبر آن که میبایست همه را هدایت و تسلیح و تجهیز کند و کمکهای لجستیکی برساند و گاه در نقش تنها مانده در صحنه، وقتی همه یا دچار سازش شدهاند (مانند عرفات) یا مرعوب و مشغول مسائل داخلی خودشان هستند چون از «مبانی دینی» برای این مبارزه نهایی بهره نمیبرند و از «رهبری ولی فقیه» محروماند!
ماجراهای یازده سپتامبر، هراسی را در دل رهبران و مسئولان ایران که به دنبال «توهم» فوق بودند ایجاد کرد. آنها حتی به طور موقت با «دشمن» برای حمله به برخی مخالفانشان در منطقه همکاری کردند. البته حفظ نظام هم از اوجب واجبات است؛ صدالبته واجبتر از نابودی دشمن و مبارزه با ظلم!
اما با فروکش کردن التهابات اولیه و برخی تغییرات در صورت مسئله منطقه و همزمان با روی کار آمدن دولت جهادی بچهمذهبیهای مورد حمایت رهبر بار دیگر هوای گذشته به سر رهبران و مسئولان برگشت و ماجرای انکار هولوکاست و ورق پاره خوندن قطعنامههای سازمان ملل و موضوع مدیریت جهان و «کی خسته است؟:دشمن» و این قبیل بلاهتهای ضدملی برخی کوتولههای سیاسی فضای سیاست و دیپلماسی کشور را پوشاند.
آفت دوم
تغییر جغرافیای سیاسی منطقه پس از نابودی صدام (و به دنبال آن بهار عربی و تداوم این تغییر در صورتهایی جدید) و نقشیابی هر چه بیشتر نظامیان سپاه قدس در سیاست خارجی منطقهای کشور و نفوذ گسترده ایران به خصوص در عراق، به تدریج آفت گاه نهان و گاه آشکار دومی را در سیاست خارجی ایران به سرعت رشد داد. این همان آفتی بود که از قبل به عنوان ام القرای جهان اسلام (اصطلاحی که شاید اولین بار محمدجواد لاریجانی به کار برد) به زعامت رهبر مسلمین جهان (که در ظاهر به تدریج ازطول و تفصیل این القاب کاسته شد، اما تصور و توهماش هم چنان باقی بود) مطرح شده بود.
در اینجا بود که به تدریج مشکل اصلی خود را نشان داد: «دو درویش در گلیمی بخسبند اما دو پادشاه در اقلیمی نگنجند». جهان اسلام مدعی رهبری زیاد داشت. عربستان در رأس آنها قرار داشت، حالا یک رقیب نفتیاش نیز همین ادعا را میکرد. اما به تدریج در روندی که خود مستقلا قابل کنکاش و تحلیل است این جدال (با هوشیاری و ظرافت احتمالی طرف مقابل)، رنگ رقابت مذهبی و فرقهای شیعی – سنی به خود گرفت و در این مقابله نابرابر معلوم بود که کدام طرف پول و زور و عِدّه و عُدّه بیشتری دارد...
حال حاکمان ایران علاوه بر مسئولیت و نقش نابودی استکبار و ظلم و دشمن غدار جهانی، مسئولیت هدایت و زعامت امت اسلام و مشخصا شیعیان جهان (که سعی میکرد با پول و حمایت حتی در آفریقا و آمریکا بر تعدادشان بیفزاید!) را نیز بر عهده داشت.
هزینه مستمر این دو آفت بزرگ در سیاست خارجی کشور که علاوه بر جنبهها و پیشزمینههای فکری و نظری سیاسی (عمدتا متأثر از تحلیلهای چپ دوران دو قطبی بودن جهان) از برخی خصایص جاهطلبانه و بلندپروازانه شخصی رهبران ایران نشأت میگیرد، همگی از جیب ملت ایران و منابع شدیدا کاهنده آن پرداخت میشود. منابع ملتی که خود نقشی در تعیین و تصمیم بر این سیاستهای پرهزینه نداشتهاند و خود درگیر مشکلات رفاهی گوناگون هستند؛ همانند تصمیماتی چون تداوم طولانی جنگ، گروگانگیری و پرونده هستهای که باز ملت رنج کشیده و تحت فشار باید هزینه تصمیمگیریهای غیردموکراتیک و سیاستهایی که توسط عده ای بسیار معدود در محافلی بسته و خصوصی گرفته میشد را بدهند.
دو نمونه از اعتراض های سیاسی و فکری و مذهبی
اما از ابتدا افراد و نیروهای سیاسیای بودند که به انتقاد و اعتراض به این سیاستها پرداختند.
مرحوم مهدی بازرگان و مرحوم عزتالله سحابی دو نفر از این معترضان هستند که به نظر میرسد مرور و یادآوری برخی نظرات آنان امروزه برای همه گان مخصوصا کسانی که از مفاهیمی چون «منافع ملی» بهره می گیرند، درسآموز باشد. چرا که امروز با غلبه رویکرد سیاست (و بعضا منش رفتاری) پراگماتیستی حداقل خواه (و بعضا بی اصول) از یک سو و گاه غلبه و حاکم شدن منطق درونی گفتار حاکمان (بر اثر تبلیغات پرحجم قدرت و نظامی – امنیتی های مسلط بر ایران که رسانههای متعددی را در دست دارند) از سوی دیگر، گاه زبان و منطق بعضی منتقدان و مخالفان حاکمان که دانش سیاسی و تجربه کمتری دارند نیز به شکل شگفتی نفوذ میکند و سخن از عمق استراتژیک ایران و حتی منافع ملی(!؟) کشور و ... به میان میآید و گاه حتی برخی نظامیانی که ماموران و پیش قراولان پیش برد این سیاستهای هزینهزا و ضدملی هستند مورد تجلیل و گاه اغراقهای شگفتانگیز قرار می گیرند. البته بگذریم از برخی «منفذ»های «خاص» خبر و تحلیل پراکنی که برخی مستقیم و برخی غیرمستقیم از طریق نیروهای اطلاعاتی – امنیتی هدایت شده و این سیاستها و رویکردها را تبلیغ و مخالفان آن را ملکوک میکنند.
مرحوم مهندس مهدی بازرگان ضمن آن که با سیاست دشمنمحوری و استکبارستیزی وغلبه هیجان و احساسات به اصطلاح ضدامپریالیستی در دهه اول انقلاب برخلاف دانش و تجربههای عملی سیاست و دیپلماسی عملی، ملی و تدریجا رو به رشد؛ بارها مخالفت میکرد و این مواضع برای همگان آشنا و در مواضع و مطالب باقی مانده از ایشان قابل پیگیری است؛ سعی کرد از منظر دینی و قرآنی و ایدئولوژیک نیز به نقد این مسئله بپردازد.
کتاب «بازیابی ارزشها» مهمترین اثری است که این موضع مهندس بازرگان را بازتاب داده است. از جمله:
«پیغمبرمان را «رسولالله و خاتمالنبیین» میدانیم و پرونده نبوت و رسالت را به وجود شریفش خاتمه یافته تلقی میکنیم ... بنابراین چگونه میتوانیم بپذیریم که رسالت ادامه داشته، افراد یا جماعاتی به تداوم رسالت و جانشینی او قیام نمایند؟ .... با خاتمه این زنجیره مقدس به فرض که ما موظف یا مأذون به ادامه و اجرای عملی آنها باشیم و نامش را نصرت خدا و خط انبیاء بگذاریم، آیا حق داریم طریق دیگری را اتخاذ و از پیش خود اجتهاد نموده، کاسههای داغتر از آش باشیم؟ اصلا در قرآن، آیا سفارشی به امت اسلام برای خروج به مردم جهان شده است؟ آیا هیچ یک از رسولان خدا مامور و مأذون به «کفرستیزی» و «استکبارکوبی» غیر طریق بینات و ارشاد که در رسالتشان دیدیم، بودند؟ و حالا امتها چنین تکلیف و اجازهای دارند؟ اینها تماما سوالاتی است که شاید جواب بعضی از آنها بدیهی و طرحش بی جا باشد ولی ارزش دارد که محققانه و بیطرفانه لااقل بین خودمان بررسی گردد و جواب عملی قانع کننده و خداپسندانهای به آنها بدهیم. اگر بعضی از پرسشها بدیهی و بیجا به نظر بیاید شاید دلیل این است که آنها را بدیهی گرفته ایم و نخواسته ایم به کنه مسئله و به حق مطلب برسیم.» (بازیابی ارزش ها جلد سوم – مقاله رسالت انبیاء و انقلاب ملت ها – ص 363 در فایل سایت بنیاد بازرگان تا انتهای مقاله)
مرحوم مهندس سحابی نیز در سرمقالههای مختلفی از مجله «ایران فردا»، به دفعات به این آفت پرداخته است.
در یک مرور و جستجو در این سرمقالهها که در کتاب «دغدغههای فردای ایران» یک جا در اختیار مخاطلبان قرار دارد، حداقل در پنج سرمقاله مشاهده کردم که آن پیردیر سیاست و تجربه (که به دور از رقابتها و کشمکشهای روزمره سیاسی؛ صرفا بر اساس درد ملی و سربلندی وطن به نگارش آنان پرداخته)، به این مسئله مهم توجه و تمرکز کرده است.
این نکات درس آموز و حامل تجارب گرانبار تاریخی، بینیاز از هر شرح و توضیح اضافهای هستند:
سرمقاله «انتخابات آزاد، موانع و خطرها»، مندرج در ایران فردای شماره 19 در تاریخ مرداد 1374: «در حال حاضر جناحى از حاكميت در كشور به طرز محسوسى همه تلاش خود را براى حفظ قدرت انحصارى و نفى هر چه و هر كس كه غير از خودش است معطوف كرده است.
اين جناح در واقع درد قدرت دارد اما آن را با پوشش دفاع از ولايت مطرح مىكند{...} همچنين معتقد است كه ايران اسلامى در دنياى امروز يك قدرت و در منطقه يك ابرقدرت است و با همين ادعا مىخواهد بر سر كسانى كه در مورد اين ادعا و پندار و لوازم و عواقب آن حرفى دارند بكوبد. در مكتوبى از مكاتيب
يكى از تئوريسين هاى اين جناح، ايران امالقراى جهان اسلام خوانده شده است و با اتكا به
همين ادعا امريكا مورد خطاب قرار گرفته است كه در منطقه دو قدرت وجود دارد: ايران به
عنوان امالقراى جهان اسلام و امريكا و اين دو قدرت راهى ندارند جز اينكه با يكديگر كنار
آيند...
البته اين مسئله به عنوان يك ادعا مىتواند از جانب هر فرد يا گروهى مطرح شود و اين
رؤياى شيرينى است{...} ولى بين قوه و آرزو و فعليت و واقعيت در روى اين زمين خاكى فرسنگ ها
فاصله است و بين اين دو مقصد منازل متعدد و صعب و سخت وجود دارد{...} چنين مركزيتى يا بايد به موجب يك حكم يا فرمان و يا انتصاب توسط يك مرجع فوق
بشرى تحقق يافته باشد كه ما در مورد ايران از چنين حكمى اطلاعى نداريم و يا اين كه اين
موقعيت بر اساس يك توافق و اقبال و تفاهم بين ملل اسلامى به وجود آيد. در حال حاضر
آيا چنين توافق و تفاهمى صورت گرفته است؟ در ميان مسلمانان جهان تعداد جمعيت شيعه
به زحمت به ده درصد كل مسلمانان مىرسد واين تعداد نيز از فرق مختلفى تشكيل شده
است. در ميان اين جمعيت، شيعيان لبنان هستند كه بعضى از رهبران آنها كه نزديك ترين
روابط را با ايران دارند در اظهاراتى كه در روزنامههاى كثيرالانتشار كشورمان نيز چاپ شده
است در مورد رهبرى ايران در جهان اسلام ترديد كردهاند{...} در اين ميان مردم سهمى جز تحمل فشارهاى زندگى و آثار مشكلات ناشى از تورم و بيكارى و نتايج حاصله از اينها يعنى فساد و فحشا و اعتياد را ندارند و مديران و سردمداران نيز به افتخاراتى دلخوشاند كه مشكلات و بدبختي هاى ناشى از آنها از آن مردم
است.
اين چنين ام القرايى تمدن بزرگ شاه دوم پهلوى را تداعى مىكند كه ثروت و قدرتش و
افتخارات و جلال و شكوهش قرار بود از آن شاه باشد و در عين حال هورا كشيدن براى ذات
آريامهرى اش! از آن مردم.
مسئله ديگر، عواقب خارجى چنين تفكرى است. در حالى كه امروزه در سطح جهان نياز
شديدى به تفاهم و توافق بين ملت هاى مسلمان احساس مىشود چنين ادعايى حساسيت
ديگر مسلمانان را عليه ايرانيان و شيعيان برمىانگيزد و باعث مىشود كه آنها در كنار
دشمنان ايران و اسلام قرار گيرند. اين ادعا باعث ايجاد يك منشأ روانى براى نزاع و جنگ
درونى در عالم اسلام مىشود و جنگ هاى عصر صفوى و عثمانى را تجديد مى كند و همه
مىدانند اروپا چگونه از جنگ هاى اين دو مدعى قدرت و سلطنت دنيوى در دنيا بهره بردارى
كرد{...} حق نيست افرادى، ملتى را به خاطر سياست هايى كه عموم مردم آنها را نخواستهاند و يا حداقل به نحو ديگرى خواستهاند به سر حد مرگ و فروپاشى بكشانند. اگر كسانى يا گروه خاصى اين موقعيت خطير و وخيم را حاكى از قدرت و قوت ايمان و حقانيت عملكرد خودشان مىدانند مختارند ولى در دنياى امروز
قدرت و قوت و هم چنين حقانيت معنايى ديگر دارد. امروزه قدرت نظام ها و دولت ها كليتى
است از توان اقتصادى، سياسى، علمى و فرهنگى آنها و قدرت يك كشور و دولت ارتباط
مستقيم با درجه استقلال، خوداتكايى و استغناى آن دارد و اين كه در تصميمگيري هايش تا چه
اندازه منافع و مصالح ملى را تشخيص مىدهد و آنها را تقويت مىكند. از حقانيت نيز اين
فهميده مىشود كه نظام تا چه ميزان به وعدههايى كه به مردم داده و به خاطر آنها از مردم
رأى گرفته است وفادار و پايبند است. قدرت داشتن تنها به فرياد و شعار عليه اين يا آن
قدرت جهانى نيست بلكه به توان مقاومت در برابر فشارها و حملات نيز بستگى دارد و اين
كه در عين محاصره و تهاجم خارجى چه اندازه رفاه و ترقى مادى و معنوى جامعه و انسجام
و وحدت آن حفظ شود و در عين حال از كاروان تمدن هم عقب نماند زيرا عقب ماندن از اين
راه همان و زير چرخ هاى سنگين و بىرحم پيشرفت دنيا فرو شدن همان.
از طرفى قدرت داشتن يك چيز است و قدرتنمايى چيزى ديگر. ممكن است در
مقاطعى به خاطر رقابت و منازعه با غير، قدرتنمايى لزومى بيابد اما اگر اين قدرتنمايى
پشتوانه واقعى قدرت را نداشته باشد و يا در هر برخوردى، اميد به كسب بخشى از قدرت
واقعى وجود نداشته باشد دير يا زود نمايشى بودن قدرت برملا مىشود و آن وقت دشمنان
و رقبا نيز چيرهتر خواهند شد. به خاطر همين است كه در طول تاريخ نيز اين قدرتنمايىها
هزينههاى زيادى داشته است زيرا براى اظهار چنين قدرتى بايد در اطراف و اكناف عالم
حضور داشت و از تمام ابزارهاى نظامى، اطلاعاتى و تبليغاتى استفاده كرد تا رفتار متقابل
ساير رقبا را كنترل و خنثى نمود و همه اينها مستلزم تحمل هزينههاى بالايى است. در
زمان هاى قديم دولت هاى متخاصم هزينه قدرتنمايى خود را بر دوش مردم تحميل مىكردند
و اكنون علاوه بر آن از منابع عمومى و امكانات ملى كشور نيز براى اين مقصود مايه گذارده
مىشود{...}
معرفى جامعه به عنوان امالقراى جهان اسلام باعث مىشود كه حاكمان خود را نماينده
خداوند روى زمين بدانند و در عمل محتاج جذب و رأى مردم نباشند. جناحى كه اين ادعا را
طرح مىكند از آنجا كه مقولاتى چون آزادى، عدالت اجتماعى، رفاه و ترقى را از القائات
غربگرايان و غربزدگان مىداند در عمل حاضر نيست كه در اين زمينهها خود را در مقابل
مردم مسئول بداند. از طرفى بايد به مردمى كه مشكلات ناشى از چنين ادعايى را تحمل
مىكنند دروازههاى بهشتى را در روى زمين نشان دهد و چه بهشتى بهتر از قطب عالم اسلام
شدن! حال طرح اين بحث كه مردم در اين بهشت چه سهم و نقشى خواهند داشت موجب
لعن و نفرين و ارتداد خواهد شد!
سرمقاله «فرايض دينى، انتخاب يا اجبار؟» مندرج در ایران فردای شماره 30، بهمن ماه 1375: اين روش {تأكيد بر گسترش و تشديد و اكتفا به ظواهر و قشر و صورت اسلام} براى جبران به انزوا و حاشيه رفتن جامعه و براى جلب دلبستگى آنها به نظام،
به جاهطلبىهاى خارجى دست مىزند و به اين منظور به هزينهها و ريخت و پاش ها و
بخششهاى مادّى و اقتصادى مىپردازد، تا مگر جايى در جهان بازكند. و يا با ادّعاى رهبرى
جهان اسلام مسئوليتهاى عظيم و كمرشكن جهان را بر دوش مىكشد تا مگر از اين طريق،
مردمان داخل را يا راضى و مفتخر يا تسليم و منقاد سازد. و باز تجربههاى تاريخى و
اجتماعى حاكى از آن است كه هر گونه اقدام به حلّ ورفع مشكلات داخلى از طريق روابط
خارجى، هيچ گاه با توفيق دراز مدت و پايدارى همراه نبوده است.
سرمقاله «استقلال سياسى يا خوداتكايى در سياست» مندرج در ایران فردای شماره 31، فروردین 1376: ادعاى دولت ما مبنى بر اين كه يك ابرقدرت يا
امّالقراى جهان اسلام است (و نظريهپرداز و طراح اين ادّعا نيز خود ايشان مىباشند)،
هزينههاى عظيم سياسى و اقتصادى و... براى ملت و مملكت دارد و اگر در عين حال نه
مملكت داراى چنين قدرت و استطاعتى باشد كه بخواهد به پاى ابرقدرت هاى اقتصادى
سياسى جهان بپرد و نه ملت در چنين ادّعايى مشاركت و علقهاى احساس كند، در اين
صورت، ملت بايد آن هزينههاى عظيم سياسى و اقتصادى را تحمل كند. در حالى كه خود
در ايجاد آن هزينهها دستى و سهمى و علقهاى نداشته است. تحميل چنين هزينهاى بر يك
ملت نه قانونى است، نه مشروع و نه اخلاقى.
سرمقاله «درباره انتخابات رياست جمهورى و نتايج آن» مندرج در ایران فردای شماره 35، مردادماه 1376:
هشدارهاى انتخابات
ادعاى ام القرايى عالم اسلام و ابرقدرتى كه مىخواهد ساير ابرقدرت هاى جهان را نابود كند، و رفتار و روش هايى كه به دنبال اين ادعا مىآيد. هزينهاى كه اين ادعا دارد، اين است كه
همه جهان و بهويژه همه جهان اسلام را بر ضد ما متحد مىسازد و دولت ناچار مىشود
براى مقابله با اين اتحاد جهانى به بذل و بخشش هاى مادى از كيسه منابع عمومى بپردازد. كه
ميزان موفقيت و حقانيت اين شيوه به شدت مورد ترديد است.
ادعاى هموزنى با قدرت هاى جهان، و سياست هاى تهاجمى نسبت به دنياى خارج از
كشور ما را در جهان منزوى و مورد كينه و نفرت مىسازد و هزينه اقتصادى و سياسى
بسيارى از اين رهگذر بر ما تحميل مى شود.
سرمقاله «تجربه سفارت آمريكا و درس هاى آن» مندرج در ایران فردای شماره 62، آبان ماه 1378 :
... پنجم: عدم ورود به جنگ نابرابر
مبارزه و درگيرى با گردنكشان ذىقدرت، همواره يك ارزش اخلاقى و ملى و انسانى و اسلامى بوده و هست. مقابله با استكبار و استعمار، در سطح جهانى هم يكى از اين موارد است. اما تحقق همين ارزش در شرايط مشخص، از نظر تعادل و توازن نيروهاى درونى و ملى در برابر قدرت خارجى ما حد و صورت مشخصى دارد.
ششم: ارزش هاى خصوصى قابل تحميل به ملت نيست
و بالاخره درس نهايى كه از اين حادثه مىگيريم اين است كه ارزش هاى افراد يا گروههاى خاص هرگز نبايد برملتى تحميل شود. ملتها فقط در حد منافع و مصالح خودشان مىتوانند هزينه تحقق يك ارزش را بپردازند.
آقايان اشغالكننده سفارت و اشخاص و نيروهاى پشتيبان آنها حق نداشتند كه ارزشهاى خود را بر كل ملت تحميل نمايند. در شرايط سالمتر، اخلاقىتر و آرامتر امكان داشت نظر كل ملت را سنجيد ولى در
آن شرايط چنين نظرخواهى از ملت ممكن نبود.
+++++
شاید امروزه نیز مرور و بازخوانی این آموزه ها و تجارب به خصوص در زمانی که تبلیغات پرحجم حکومتگران خاک بر چشم برخی فعالان سیاسی (به خصوص جوانتر) می پاشد و شرایط پیچیده منطقه خاورمیانه نیز بر این توهم دامن می زند و به جای «الگو»ی کشورهایی که راهبرد توسعه اقتصادی را برای تقویت توان ملی شان برگزیده اند، الگوهای پوشالی و تماما شکست خورده ای که راهبرد قدرت گیری نظامی، آن هم به صورت تهاجمی، را در پیش گرفته اند (یا گرفته بودند)؛ مد نظر قرار می دهد؛ هم چنان درس آموز و راهگشا باشد و معنا و مسیر اصلی «منافع ملی» را بازنمایاند.
روزآنلاین 27 دی 1394