وقتی سازمان ملل گزارش سالانه خود را در مورد ناقضان حقوق کودکان منتشر کرد در گزارش خود به رفتارعربستان اشاره کرده بود که در جنگ یمن مسئول تلفات شدید کودکان یمنی است. اما چند روز پس از انتشار این گزارش، دبیر کل سازمان ملل در اقدامی شگفت نام عربستان را از این فهرست خارج کرد و اعلام نمود قرار است تحقیقات مشترکی با ریاض در مورد جنگ یمن صورت گیرد.
با انتشار این خبر و حذف نام عربستان همه و به خصوص فعالان حقوق بشر به سرعت و به طور طبیعی به محکوم کردن این تصمیم پرداختند.
چند روز بعد وی تحت فشار همین اعتراضات، در دفاع از اقدام خود، این تصمیم را «دشوار» و «دردناک» توصیف کرد و گفت:«این یکی از دردناکترین و دشوارترین تصمیماتی بود که من تاکنون گرفته ام... این خطر وجود داشت که میلیونها کودک با رنج ناشی از قطع بودجه برنامههای سازمان ملل در فلسطین، سودان جنوبی، سوریه، یمن و دیگر مناطق روبرو شوند.»
پس از دفاع بانکیمون از تصمیم گیری سخت و دشوارش و توضیح دلایل آن، نمیدانم آیا در رابطه با وسعت و شدت محکوم کردن گسترده او تغییری ایجاد شده یا نه، اما برای من این اقدام و این توضیح یک مثال و «نمونه» مهم قابل مطالعه در باره موضوعی است که مدتهاست ذهنم را مشغول کرده است و گاه نیز مطالبی در باره آن نوشتهام: مسئله مرزهای اخلاقی رئال پلتیک و موضوع اخلاق و منش و ... .
با توضیحات بان کی مون در باره دلایل این تصمیم گیری اگر ما به جای او بودیم، باید چه تصمیمی میگرفتیم؟ آیا باید به محکوم کردن عربستان طی یگ گزارش و قطعنامه، که به هر حال نوشتهای روی کاغذ، بدون پشتوانه اجرایی و ضمانت چندان مهمی است، دلخوش میشدیم و چشم بر تبعات آن، بر سرنوشت «واقعی» به گفته بان کی مون انبوهی از کودکان در بسیاری از سرزمینها میبستیم؟ فکر نمی کنم در بستر پراگماتیسم سیاسی و رئال پلتیک پاسخ به این پرسش برای مروجان این نوع سیاستورزی چندان آسان باشد. پس چرا ما بلافاصله و به صورت شهودی یا غریزی عمل او را محکوم کردیم. آیا با توضیحات بعدی بان کی مون میتوانیم به سهولت قبل، وی را محکوم کنیم؟ به نظر میرسد ما در اینجا دقیقا با معضل و مسئله مرزهای اخلاقی رئال پلتیک روبر وهستیم و هیچ راهی به جز دقت و کنکاش در این مورد عینی و مصداقی نداریم.
اگر ما به رویکرد وظیفهگرای اخلاقی معتقد باشیم بلافاصله میگوییم بان کی مون عمل بسیار غیراخلاقی انجام داده است. اما اگر به رویکرد نتیجه گرا در اخلاق و پراگماتیسم و رئال پلتیک در سیاست معتقد باشیم باید در محکوم کردن عمل او تامل بیشتری بکنیم.
در باره مرزهای اخلاقی رئال پلتیک با دریافت محدود و ناقص خود تاملی داشته ام که قبلا نوشته ام. «مخدوش کردن حقیقت» یکی از این مرزها (در کنار برخی مرزهای دیگر) است. حال بان کی مون برای دریافت کمکهای مالی عربستان و در واقع برای کمک به هزاران کودک در سرزمینهای مختلف باید پای بر یک حقیقت بزرگ بگذارد. به نظر میرسد وسعت و عمق این «حقیقت» تلخ، مرز مهمی است که نباید با هیچ توجیهی از آن عبور میشد.
اما میتوان با مسئله ایستادگی بر حقیقت نیز صرفا آرمانگرایانه و رمانتیک و به دور از واقعیتهای عینی برخورد نکرد و سرنوشت کودکان محروم جهان نیز میتواند هم چنان بخشی از احساس و عاطفه ما را تشکیل دهد.
در این جا در واقع بان کی مون سادهترین و بیدردسرترین راه حل را انتخاب کرده است. راه سختتر و البته اخلاقیتر این بود که نام عربستان حذف نمیشد. بدین ترتیب در مرحله اول این عربستان بود که در واقعیت سیاسی در برابر این تصمیم دشوار قرار میگرفت که کمکش را قطع کند و با افکار عمومی جهانی مواجه شود و یا در این تصمیم گیریاش تجدید نظر کند. در ثانی در صورت قطع کمکها نیز باز بان کی مون میتوانست دست به ابتکارهایی بین المللی و پر سروصدا برای جبران کمکهای مالی حذف شده و تهیه کمکهای جایگزین بزند. و ضمن بالا بردن هزینه سیاسی برای این نوع تصمیم گیریها به جمع کردن کمکهای جایگزین بپردازد. البته این پروسهای زمانبرتر، پرتنشتر و احتمالا دشوارتر بود. ولی فایده اخلاقی و در عین حال نتیجه گرایانه آن این بود که برخورد غلط و باج خواهانه عربستان به علت موفقیت و کمهزینهگی تبدیل به یک سنت نمیگردید. هم چنین باعث میشد ناقضان حقوق بشر و در این جا حقوق کودک متوجه شوند که برخوردهای غیرانسانیشان بیهزینه نخواهد بود و قادر نخواهند بود به سادگی بر موانع حقوق بشری پیش رو غلبه کنند.
این رویکرد (دوم) به آن معنا بود که هم شاید از ابتدا به علت فشارهای جهانی کمکهای عربستان قطع نشود و هم اگر قطع شد به علت پایداری و پیگیری بان کی مون و ابتکارات بعدی اش احتمالا جایگزینی برای کمکهای قطع شده پیدا شود و مهم تر از همه این که این برخورد قاطع و اخلاقی و انسانی باعث میشد راه نقض حقوق هزاران کودک احتمالی بعدی توسط این قماش کشورها دشوارتر شود. اگر با این تصمیم حقوق هزاران کودک در این مرحله با ریسکی تا حد زیادی قابل جبران مواجه میشد اما از حقوق هزاران کودک بعدی که در خطر این گونه وحشی گریها هستند دفاع میشد. درست است که دلسوزی و عواطف مرتبط با هزاران کودکی که بلافاصله و در کوتاه مدت ممکن است دچار ریسک و خطر بشوند که جبرانش صددرصد نیست، دشواری تصمیم گیری از این نوع را برای ما بیشتر میکرد اما ارزش اخلاقی اتخاذ تصمیم مهم کنونی و نیز نتیجهگرایی میانمدت و درازمدت این تصمیم، این اهمیت را داشت که در اتخاذ دو تصمیم دشوار و درناک، تصمیم دومی مد نظر قرار گیرد.
این مثال «نمونه» خوبی برای تحلیل زیر و بم و پیچیدگیهای برخی از نمونههای سیاستورزی اصلاحطلبانه/ تحولخواهانه در امور داخلی کشور نیز هست. نمی خواهم در اینجا چندان وارد مثالهای مناقشه برانگیز داخلی بشوم اما بد نیست که مثلا فکر کنیم آیا در مورد نحوه تنظیم رابطه با برخی شخصیتهای سیاسی که اینک در بزرگترین شکافها (و به اصطلاح قدیمیترش، تضادها)ی مبرم جامعهمان در رابطه با اقتدارگرایی/ آزادیخواهی، حداقل همسو با صف مردم و میهن (و آزادی و دموکراسی و رفاه مردم و منافع ملی) موضع میگیرند فرضا میتوانیم پا بر برخی حقایق بگذاریم و برخی پیشینههای سیاه افرادی که در بالاترین سطوح تصمیمگیری حاکمان بودهاند و همچنان بر درستیشان تأکید میورزند، را انکار و یا توجیه کنیم و حتی به گردن حریف بیندازیم و یا در مورد کسانی که میتوان در فهرستهای انتخاباتی به آنها رای داد باید چه ملاحظاتی از آن دست که در صورت مسئله بالا (البته نه عینا بلکه بر این منوال کلی) مواجه میشویم، تصمیم بگیریم و نظایر این مثالها.
طبق نمونه بالا میتوانیم بیندیشیم که در هر مورد:
الف- آیا راه دیگری وجود ندارد؟
ب- انتخاب هر یک از راههای در پیش گرفته شده چه تاثیری بر خلاف کاران و ستم کارانی که فعلا موضوع ما هستند و افراد تحت ستم آنها خواهد گذاشت؟ و بالاخره؛
پ- چه تاثیر میان مدت و دراز مدتی در رابطه با تسهیل یا دشوارسازی راه خلاف کردن و ستمورزیهای آتی به طور عام و بالطبع در رابطه با کسانی که موضوع این ستمورزیها قرار خواهند گرفت خواهد داشت؟
متاسفانه غلبه فرهنگ «نزدیک بین» پراگماتیسم افراطی و رئال پلتیک بیحد و مرز باعث شده از کنار برخی از این مسائل به سادگی عبور شود و حتی گاه تحلیل و نقد آن خلاف آمد روز تلقی گردد. اما هم تاریخ برخی روندها و حرکتهای جوامع و هم ارزشهای نسبتا مورد قبول همگانی نشان داداه که مسیری همیشه خطی را دنبال نمیکنند بلکه گاه بنا به برخی مصطلحات جامعهشناسی، بیشتر دارای حرکتی «پاندولی»اند. جامعه احساسی و سرشار از ثنویت اندیشی ایرانی به خاطر ریشههای کهن ثنویتگرایی در این سرزمین استعداد زیادی برای این حرکات پاندولی دارد. گاه انقلابیگری افراطی، و مشی و منشهای مرتبط با آن جو و فضای سیاسی را اشغال میکند و گاه به طور عکس پراگماتیسم محافطه کارانه افراطی. اما تجربه اندوزی از تاریخ و زندگی اقتضاء میکند به انباشتی از دانش و تجربه سیاسی برسیم که از افتادن به هر دو سوی افراطی و اغراقآمیز هر پدیده یا روندی بپرهیزیم.
کم حافظه گی تاریخی و دیدن نزدیک بینانه و روزمره حواث و اتفاقات، بزرگترین عامل تشدید این آسیب و نگاه تاریخی و حداقل جمعبندی تجارب طول عمر و یا مطالعات تاریخی مان بهترین راه حل دوری از آن است. کسانی که به تاریخ و تجربه آن کم بها میدهند مجبورند هر امری را از ابتدا و خود تجربه کنند و از نتایج هزینههای داده شده توسط پیشینیان بیبهره بمانند. تاریخ بزرگترین معلم ماست. به خصوص تاریخی که هم اکنون به صورت کارناوالی شلوغ و رنگارنگ در برابر چشمان مان، حاضر و ناظر رژه میرود. دشواری و سختی تصمیم بانکیمون بخشی از همین کارناوال رنگارنگ درسآموز بود.
زیتون 25 خرداد 1395